نسخه کامل PDF رمان چشم زخم
🌷نویسنده: #دریا_دلنواز
🌷ژانر: #عاشقانه
تعداد صفحه:۱۹۵۷
خلاصه رمان چشم زخم
: حلما دختر مستقلی است که با انجام پروژه های دانشگاهی برای سایر دانشجویان، کسی درآمد میکنه.. ولی مدتیه بخاطر مشکل مالی دنبال کاری با درآمد بالاتره.. پدر و مادر حلما براش گذشته سیاهی رو رقم زدن که حلما فقط برای ماکان استاد دانشگاهی که با هم عاشق و معشوق بودن تعریف کرده.. ماکان هنوز عاشقه و پای حلما مونده ولی خانواده ماکان نه… اَرَس مهندسیه که دچار بیماری رابطه وحشی گونه اس و عاشق مادربزرگش آنام.. اَرَس که دنبال پرستار یا همون همدم برای آنام میگرده توی عروسی فامیلش، حلما رو میبینه و بهش پیشنهاد پرستاری از آنام رو برای مدتی کوتاه با حقوقی عالی میده.. حلما قبول میکنه ولی…
قسمتی از رمان چشم زخم :
مثل تمام این یکی دو هفته ی اخیر سرم به بالش نرسیده خوابم برد و با تماس الهه بیدار شدم. امروز مصاحبه کاری داشتم و همه ی امیدم به این بود که بالاخره در شرکتی که برای آشناهای دور پدری او بود استخدام شوم. مقنعه سورمه ای ام را سر کردم و چتری های کوتاهم را با وسواس روی پیشانی ریختم از این پیشانی بلند متنفر بودم و یک عمر به لطف همین چتری ها پنهانش کردم. صاحب خانه امسال برای اجاره پول پیش بیشتری خواسته و اگر نتوانم مبلغی که بهم گفته را جور کنم باید تا یک ماه دیگر جابجا شوم. با نگاه به سردر شرکت و چک کردن آدرسی که الهه داده بود، نفس عمیقی کشیدم.
بالاخره توانستم بعد از مدتها برای اولین بار سر ،ساعت به جلسه مصاحبه برسم. بند کیفم را روی شانه ام جابجا کردم و نگاهی به کفش های گلی وكثيفم انداختم. لعنتی… زمستان نرسیده سرتا پای من به لطف پاییز گل خالی شده بود، زیپ پایین رفته ی کاپشنم را بالا كشيدم و سرانگشتان سردم را در جیبم فرو بردم هنوز فرصت نکرده ام کاپشنم را پیش خیاط بیرم تا درز باز شده ی زیر بغلم را بدوزد بازوی راستم را بیشتر به تنم چسباندم و با قدم های شمرده پا داخل ساختمان شرکت گذاشتم در طبقه ی چهارم ساختمانی که هر طبقه اش به نام شرکت های مختلفی بود با توقف آسانس ور ایستادم.
پیش از داخل شدن به در زدم و صدای مردانه ای اجازه ی ورود داد. _بفرمایید. کف کتونی های مشکی ویلیام را به روی موکت کشیدم و با چشمان خودم دیدم که چطور کثیف شد. سلام. مردی که پشت میز نشسته سرش را بلند کرد، ماسک زده بود و فقط چشمانش دیده میشد و یک کله ی تاس برای مصاحبه باهام تماس گرفتین قدیری هستم. با دستش اشاره کرد به صندلی نزدیک میز به نظر منشی شرکت می آمد و برایم عجیب بود تقریبا برای اولین بار در این مصاحبه ها منشی مرد میدیدم. این فرم رو پر کنین. فرم را از دستش گرفتم و با خودکاری که همراهم داشتم اطلاعاتم را روی کاغذ نوشتم.