PDF نسخه کامل رمان مرد قانون مند و دختر قانون شکن
نویسنده کیانا بهمن زاد
ژانر رمان: عاشقانه، طنز،کلکلی، هیجانی
تعداد صفحات: 1992
خرید آسان رمان با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری
خلاصه رمان:
درباره چند دختر و پسره که هرکدوم به شیوه هاي عجیبی مقابل هم قرار میگیرن و با اتفاقات و ماجراهاي جالب و زيادي روبه رو میشن رمانی پر از عشق، خیانت، پنهون کاری، عشق هاي اشتباهی لجبازی و شیطنت و ماجراهای غیرقابل پيشبيني و تصور…
قسمتی از رمان مرد قانون مند و دختر قانون شکن :
اما همچنان لبخند رو لبش بود بهم گفت شکر خدا فکر نکنم بخوایی بیایی تو منم بین اشکام بغلش کردمو گفتم نه دیگه می تونید باهم تنها باشید. نمیتونم کنارتون باشم اما درعوض فردا از ساعت نه صبح تا خود دوازده شب خونشون بودم رادین هم راضی بود درواقع جرات نداشت حرفی بزنه ناسلامتی برادر زنش بودم. چه قدر حرفاش بوی غم میداد. دستی به موهام کشیدم چه قدر رابطه بینشون گرمو صمیمی بوده. _یکهو دلم داداش خواست هاکان_خواهر یه برادر بودن سخته خواهرم چون من برادرش بودم خیلی سختی کشید. _اینطور نیست. هاکان_بعضی وقتا که فکرشو میکنم با خودم میگم کاش اون حسرتو روی دلش نمیذاشتم هانا همیشه میگفت وقتی توهم نامزد کنی نمیذارم باهاش تنها بشی بهش میگفت عجوزه.
تک خنده ای کردم هاکان هم خودش خندید. _از این حرفا و رفتارهایی که ازتون نسبت به هانا خانوم دیدم معلومه خیلی رابطتون بهم نزدیک بوده. هاکان_اره..اما زیاد دعوا میکردیم نه باهم و نه جدا ازهم نمیتونستیم. هاکان به سمتم اومدو کنارم به حصار چوبی تکیه داد همچنان دستاش توی جیبش بود نمیدونم چرا اما از اینکه داشت باهام دردودل میکرد اونم بعد از اون جروبحثو دعوایی که بینمون اتفاق افتاده بود خوشم می اومد. هاکان_بعضی وقتا فراموش میکنم وقتی میرم شرکت فکر میکنم در اتاقم الان باز میشه و مثل همیشه با سروصدا میاد تو.. پارسال روز تولدم توی اتاقم خوابیده بودم با حس. اینکه یکی داره با صورت و موهام بازی میکنه کلفه شدمو دستشو پس زدم
که همون لحظه چون نزدیک لبه تخت بودم هانا محکم از پشت بهم یه لگد زدو از روی تخت منو انداخت پاین. با ناباروی بهش نگاه کردم لبخند روی لباش نبود فقط قیافش پر از غم بود. هاکان_مات و مبهوت گیج از خواب پریدمو بهش نگاه کردم با ناز روی تخت یکم تکون خوردو گفت آدم که تولدش باشه صبح زود بیدار میشه تولدت مبارک داداش جونی خودت میدونی دیگه باید بریم بیرون کیک بخریم یه کادوی کوچولو هم برام میخری جات خالی دیروز یه انگشتر دیدم رادین تازه برام خریده این یکیرو تو برام بخر. لبخند خسته ای زد چشماشو بست. هاکان_نمیدونی چه قدر از دستش عصبانی شدم دور تا دور اتاقم دنبالش کردم تا اینگه گرفتمش انداختمش رو تخت تا میخورد قلقلکش دادمو فشارش میدادم اونم موهامو محکم می کشید.