PDF نسخه کامل رمان غرقاب از زهرا ارجمندنیا در 2375 صفحه ژانر عاشقانه
علی یه بدلکاره… بدلکار حرفه ای سینما. حتما میدونین حرفه ی بدل یعنی هیجان و خطر! حالا تصور کنین پسری هیجان طلب مثل اون که به خاطر کارهای عجیب و خطرناکش، حسابی هم بین اهالی سینما معروف شده… عاشق دختری بشه آروم و بسیار کم حرف. تقابل عشق یه پسر هیجان طلب و کمی شیطون، با یه بانوی جوان و بیوه…
خلاصه رمان غرقاب
وضعیتت خیلی بهتره. خشکی عضلاتت کم تر شده. روغن تراپی هارو انجام می دی؟ میعاد کوتاه سری تکان داد و من عرق های نشسته روی پیشانی اش را پاک کردم. لبخندی به روی هم زدیم و او، آرام به عصایش تکیه زد. وضعیتش چطوره دکتر؟ عالیه. سعی کن توی خونه پیاده روی داشته باشه. هرچقدرم برات سخت باشه. جواب من را با یک کلمه داد و باقی جمله را رو به میعاد زمزمه کرد. او هم مجددا سری تکان داد و بعد از شنیدن توصیه هایی تکراری، از اتاق فیزیوتراپی بیرون آمدیم.
با کمک عصا راه می رفت اما باید قبول می کردیم وضعیتش خیلی بهتر شده بود. دکتر امید داشت به زودی شرایط بدنی اش نرمال شود و ما هم به همین امید همراهی اش می کردیم. از بعد از آخرین باری که تو باهام اومدی فیزیوتراپی، نیومده. منظورش به علی بود. سعی کردم چهره ام درهم نرود. مشتاق دیدنشی؟ می دونی دارم از چی حرف می زنم غوغا. تو واقعا چی می خوای میعاد؟ نفس عمیقی کشید. انگار ناامید شده بود از فهم من. این
سکوت را به صحبت راجع به چیزی که دوستش نداشتم ترجیح می دادم.
بمون همین جا، برم ماشین و بیارم جلو سوار شی. لازم نیست. تا ماشین پیاده میام. مردد نگاهش کردم، شک داشتم با توجه به فعالیت سختش در جلسه ی تازه تمام شده اش بتواند اما، دوست نداشتم با اصرارم این حس را به او بدهم که ناتوان است. بسیارخب. به نظرت دوباره می تونم دوچرخه سوار بشم؟ نگاهش کردم، با کمی غم، کمی درد و کمی افسوس. حتما می تونی. بهتر که بشم، بیش تر از همه دلم می خواد برم کوه، دوچرخه سواری کنم و یه سفر طولانی برم. یه سفر تنهایی…