بخشی از کتاب وقتی بدن نه می گوید:
«لوسی، پرستار ۴۸ سالهای که با سرطان پیشرفته سینه به من مراجعه کرد، همیشه زندگیاش را وقف دیگران کرده بود. از کودکی، مادر افسردهاش به او آموخته بود که نیازهای خودش را نادیده بگیرد و فقط به فکر دیگران باشد. حالا، روی تخت بیمارستان، با چشمانی اشکآلود به من میگفت که چطور تمام عمرش را صرف مراقبت از همه کرده، اما هرگز یاد نگرفته چطور به خودش 'نه' بگوید. بدن او حالا با بیماری، کاری را انجام میداد که او هرگز نتوانسته بود انجام دهد - محدود کردن خودش و گفتن 'نه'. این الگو را بارها و بارها در بیمارانم دیدهام: افرادی که نمیتوانند مرزهای سالم بگذارند، در نهایت بدنشان این مرزها را با بیماری ایجاد میکند.
در طول سالها تحقیق و درمان، متوجه شدهام که بیماریهای خودایمنی اغلب در افرادی رخ میدهد که بیش از حد مسئولیتپذیر و مراقب دیگران هستند. آنها معمولاً از کودکی یاد گرفتهاند که باید همیشه قوی باشند و هرگز ضعف نشان ندهند. یکی از بیمارانم، مدیر موفق یک شرکت بزرگ، پس از تشخیص آرتریت روماتوئید به من گفت: 'تمام عمرم فکر میکردم که باید همه چیز را کنترل کنم. حتی وقتی همه چیز داشت از هم میپاشید، من هنوز سعی میکردم وانمود کنم که همه چیز تحت کنترل است. حالا میفهمم که بدنم داشته سالها به من هشدار میداده، اما من آنقدر مشغول مراقبت از دیگران و حفظ ظاهر بودم که این هشدارها را نادیده گرفتم.'»