بخشی از کتاب خاطرات موتورسیکلت:
«ماجراجویی واقعی ما اکنون آغاز میشود؛ تابستان به پایان رسیده و همراه با آن، دوران کودکی ما. 'پودروسا' [نام موتورسیکلت] آماده است، دستان ما بر روی دستههایش قرار دارد، موتورش میغرد و منتظر است تا ما را به سوی سرنوشتمان ببرد. جادههای گسترده آمریکای لاتین پیش روی ماست.
از این لحظه به بعد، تغییرات در زندگی ما چنان سریع خواهد بود که به سختی میتوانیم آنها را ثبت کنیم. ما دیگر همان دو جوان سرگردان که با موتورسیکلت قراضهشان دور آمریکای جنوبی میگشتند، نخواهیم بود. حالا ما فقط 'ما' نیستیم؛ ارتش چریکی دو نفره هستیم که با تمام نیرو به واقعیتهای قاره حمله میکنیم و آمادهایم تا آن را تغییر دهیم. حس میکنیم که ظرفیت ریههایمان افزایش یافته، چشمانمان بیشتر میبینند، مغزهایمان بیشتر فکر میکنند، قلبهایمان پر از عشق است. ما خود را به عنوان نمایندگان واقعی آنچه که بهترین است در دنیای انسانی میبینیم - ما آزادی را با سرانگشتانمان لمس میکنیم. آینده متعلق به ماست.»