نسخه کامل رمان: آخرین یاقوت سیاه
اثر آیلی
ژانر عاشقانه، هیجانی، مافیایی
صفحات:170
لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
دلوین دختر 19 ساله ای که توی مهمونی با یک مافیای قوی دورگه ایتالیایی، ایرانی اشنا میشه به اسم دیاکو و دلوین توی یک اتفاق نشون میده که مرده اما نمرده و داره درسشو تموم کنه اما دیاکو میفهمه و….
تکه ای از رمان آخرین یاقوت سیاه
پويان: عه داشتي دعا ميكردي كه منو چه طوري تحمل كني عزيزم يكمي تلاش كني ميشه قرار بعدها با هم زندگي كنيم كمي تلاش كن دلوين: كوفت خود شيفته مرواريد: عه دلوين جونم اين چه طرز حرف زدن با پويان آخه پوريا: دلوين با داداشم چرا قهري شما كه عاشق هم بوديد پويان: من هستم هنوزم داداش ولي اين خانم جواب نميده دلوين: من نيستم ديگه هم برام مهم نيست پوريا: ميشه بگين چرا باهم قهريد.
دلوين: من ميگم چون آقا با اليسا بهم خيانت كرده پويان: اينجوري نيست دلوين: هست خوبم هست پوريا: من بهت حق ميدم چون داداشم يك جاي كارش ميلنگه مرواريد: پوريا عشقم فعلا ول كن الان كلاس شروع ميشه دلوين: مرواريد راست ميگه فعلا سفارش بديم مرواريد: من نسكافه يا كيك ميخوام پوريا: منم همين طور دلوين و پويان چي ميخوريم هر دو گفتيم همون كه… شما ميخوريد رو سفارش بديد پوريا: پس من برم سفارش بدم.
مرواريد: باشه عشقم برو من الان بايد اينو چطوري تحمل كنم كه پوريا اومد نشست دلوين: ممنون پوريا پوريا: خواهش دلوين مرواريد: مرسي عشقم پوريا: خواهش ميكنم قشنگم نسكافه و كيك رو خورديم تموم شد كه زنگ خورد بلند شديم رفتيم سر كلاس امروز با استاد فرهمند داشتيم يك استاد جوان خوشتيپ بود دخترهاي كلاس همه ميزهاي جلو مينشستند ٢ساعتي از توضيحات استاد فرهمند گذشته بود.
كه گفت خسته نباشيد منم وسايلمو جمع كردم اومدم بيرون از كلاس كه برگشتم به مرواريد گفتم دلوين: ميگم مرواريد بريم بيرون خريد مرواريد: بريم عشقم رسيديم به پاساژ تا لباسهاي ميخوايم رو انتخاب كنيم الآنم با استاد رومخمون و بياعصابمون كلاس داريم خب لباس مورد نظرمو پيدا كردم كيف و كفش مورد نظرمو گرفتم گذاشتم تو ماشين سوار شديم رفتم سمت دانشگاه رفتم كه رسيديم سريع پياده شديم رفتيم سر كلاس شروع كردم به جزوه نوشتن كه ٢ساعتي از كلاس گذشت كه استاد خسته نباشيد گفت وسايلمو جمع كردم اومديم بيرون كه…