ما در روزگاری زندگیمی کنیم که معنا، با بحران روبروست. شاید از این روست که مفاهیم جسته و گریخته ی برگرفته از مکاتب عرفانی و اندیشه های رازآمیز نوظهور تا بدین پایه نقل محافل شده اند. این موج گرایش به علوم باطنی چنان فراگیر شده است که بسیاری از شاخه های معتبر و بارآوری فرهنگ های همسایه مان، برای جلب مخاطب، در قالبی جادویی و رازآمیز به علاقمندان معرفی می شوند و با مفاهیمی بی ربط و سطحی -ولی به ظاهر جذاب – پیوند میخورند. برخورد استعلایی و رازورزانه ی جامعه ی جوان ما با پدیده ای زمینی مانند هیپنوتیزم -که یکی از حالات آگاهی است و مبانی روانشناختی/عصب شناختی روشنی دارد- به خوبی بیانگر این جنبه از آسیب شناسی فرهنگ ماست.
نسل جوان ما عادت کرده تا هر مفهوم تازه و نوظهوری را تنها به ضرب و زور پیوند دادنش با متافیزیک عامیانه و مفاهیم شبه علمی پیش پا افتاده بفهمد، و با واسطه ی فنون جن گیری و روش های احضار ارواح با مفاهیمی علمی مانند فعالیت الکتریکی مغز ارتباط برقرار کند. انگار دانایی و علم معتبر و رسمی دارویی تلخ است، که تنها با کپسولی شیرین از مفاهیم جادوگرانه می توان خوردنش را تحمل کرد. طبیعی است که در این روزگار و با این شرایط، باید چشم به راه الگوهایی نامنتظره و اشکالی بدیع از مفاهیم دورگه و مکاتب التقاطی باشیم. در واقع این چشمداشت هم اکنون هم در سطحی فراتر از توقع اولیه مان برآورده شده است. ارتباط یافتن معجزه آمیزی نسخه هایی عامیانه از مفاهیم فیزیک کوانتوم با عرفان، پیوند خوردن طب سوزنی چینی با تله پاتی و احضار روح، و نشت کردن مفاهیم عصب شناسانه به حوزه ی رمالان و غیب گویان، نمونه هایی آشنا از این هرج و مرج معنایی هستند.