PDF نسخه کامل رمان نیلای
نویسنده پریناز عباسی با لینک مستقیم
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، ازدواج اجباری
تعداد صفحات: 740
خلاصه رمان: در مورد دختری به اسم نیلای که نخبه جهانیه و خیلی از جاسوسهای آمریکایی دنبال از بین بردن نیلاین! یکی از این جاسوسها سایس.. فقط با این تفاوت که سایه دنبال انتقام عشق سیاه قدیمیش از نیلایه.. تو این انتقام گیری سایه با حامی پسر مغرور و سردی که از نیلای متنفره دوست میشه ولی نیلای باهوشتر از این حرفاست.. و توی همین گیر و دار نیلای ناخواسته عاشق حامی میشه و بمب یه اتفاق بزرگـ که نیلای مهری رو مجبور میکنه همسر حامی حصاری بشه… ولی حامی هنوز دلش با سایس ولی ...
قسمتی از رمان نیلای
باورم نمیشد انقدر همه چی عالی و درست پیش برهه. همه چی طبق روال پیش رفت و کسیم مخالفتی نداشت و قرار بر این شد که یونا و مهگل یک ماه دیگ عقد کننن. خیلی ذوق زده بودم از این اتفاق. ليندا جون صدام زد و به سمت آشپزخونه رفتم و گفتم: جانم؟ -عزیزم میری مهرداد و از بالا بیاری پایین؟ -مگ هسیما رفت بالا. -عاره حوصله شلوغی و نداره، برو مهرداد و بیار احتمالا گشنشه من یه چی بدم بخوره. -چشم. عاروم عاروم از پلهها رفتم بالا و رسیدم به در اتاق هسیما، در زدم و با بفرمایی ک گفت وارد شدم. -هسیما جان اجازه دارم مهرداد و ببرم پایین؟ -چرا؟ -ليندا جون گفت که میخواد بده یه چی بخوره. -آها، باشه
فقط الان گرمشه، میشه ببریش تو حیاط یذره هوا بهش بخوره بعدش ببریش پیش مامان؟ -عاره، عاره، حتما. هسیما پسر کوچولوش و بغل کرد و داد دست من، منم گرفتمش تو بغلم و گفتم: چرا پایین نمیای؟ -یاد خواستگاری علی از خودم افتادم، یاد اون شب، اون شبی که من به جا مهگل لباس نو پوشیدم، من به جا مهگل شاد بودم.. خاطرات علی اذیتم میکنه. -بمیرم برات، خب مگ تو نمیخواستی پیش حامی باشی؟ بیا پایین پیش حامی. يه لبخندی زد و گفت: اونی که دل حامی و برده عقل و هوششم برده. حامی دیگه بزرگ شده همون داداش کوچولوم نیست که هرچی میگفتم میگفت چشم… حامی دلش نمیخواد
تموم روزش و پیش به آدم افسرده سپری کنه.. -هسیما اینجوری نگو. -بیخیال، مهرداد و ببر بیرون. -باشه. مهردادو سفت تو بغلم چسبوندم و از اتاق خارج شدم. خیلی سخت بود برام ک ببینم هسیما تو این حاله و کسی حواسش بهش نیست. با مهراد روی پلههای حیاط نشسته بودیم، دستای کوچولوش و سفت گرفته بودم تو دستام و نگاش میکردم که یهویی یه صدایی از پشت سرم اومد که گفت: چقدر بچه داری بهت میاد. برگشتم پشت حامی بود. فقط به یه لبخند اکتفا کردم که اومد کنارم نشست و خواست مهراد و بگیره تو بغلش که مهرداد خودش و چسبوند به من که گفتم: برای مهرداد دایی حامی غريبهاس. حامی پوفی کرد …