PDF نسخه کامل رمان :یمنا
🍀نویسنده: صاحبه_پور_رمضانعلی
🍀ژانر: عاشقانه
خرید آسان رمان یمنابا لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری
خلاصه:
چشمها دنیای عجیبی دارند،
هزاران ورق را سیاه کن و هیچ...
خیره شو به چشمهایش و تمام...
حرف میزنند،
بیصدا، بیفریاد، بیقلم...
ولی خوانا...
این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد...
من از ابتلا به تو و خواندن چشمهایت گذشتهام...
حافظم تو را...
قسمتی از رمان یمنا :
روي تخت دراز کشیده بودم و به سقف در تاریکی شب نگاه میکردم.
آرامش خانه بزرگ و خلوت کیان برعکس این که من را به خواب ببرد به فکر وا داشته بود.
به حسان فکر کردم که با دیدن مسیر به طور واضح و البته عجيبى حرص میخورد که چطور این راه را طی میکنم.
توضیحش نه تنها درستش نکرد بلکه او را به سکوتی طولانی فرو برد که تنها هنگام پیاده شدن لب به خداحافظی باز کرد و بس.
برایش از فرهان و علاقه او به پدربزرگش گفتم که تمام این لطف ها برای همین پدر بزرگ است.
سکوت بعدش را این گونه معنا کردم که قانع نشد. دلیلی برای توضيح بيشتر نمیدیدم و با یک خداحافظی کوتاه ماشینش را ترک کردم.
صدای تقه ای که به در خورد رشته افکارم را برید.
آباژور کنار تخت را روشن کردم شالی که روي صندلي کنار تخت بود آزادانه روی سرم انداختم،
شاید آدم مذهبی نبودم اما احساس میکردم راحت بودن در جایی که برای کار آمده ام روي خوشی ندارد حتی اگر دلیل اصلی ام چیز دیگری باشد.
سمت در رفتم. پرستار حاج آقا پشت در بود.
-چیزی شده آقا نصیر؟
لبخند چهرۀ پدرانه اش را که حالا خسته بود، زیباتر میکرد.
-نه باباجون فقط آقا یه کم بی قراره، آقا فرهانم نیستن گفتم بیام سراغ شما.
-شما برید بخوابین، من پیششون میمونم …