PDF نسخه کامل کتاب رمان شیطانی که دوستم داشت
نویسنده : رویا قاسمی
تعداد صفحه:2653
ژانر:عاشقانه
لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
موضوع
روایت زندگی تارا دختری است که پیش مادر و مارال خواهرش زندگی میکند، خواهر او با نامزدش که پسر یک مرد سرشناس و پولدار است فرار میکند، برادر این پسر که بدنبال برادرش میگردد، تارا و مادرش را تهدید میکند و وقتی با بی تفاوتی آتها رو به رو میشود و تارا را گروگان میگیرد ….
تکه ای از داستان شیطانی که دوستم داشت
بدبختی بزرگ ما از اونجایی شروع شد که دو نفر آدم عاقل و بالغ تصمیم گرفتند که دست همدیگه رو بگیرند و بی خبر برن یه گوشه از این دنیای پهناور تا راحت و بی دغدغه به زندگیشون برسند وگرنه که خدای ما شاهد بود که تا قبل این، بدبختی ما فقط دچار بدبختی های ریز و کوچیکی بودیم که با بی توجهی ازشون میگذشتیم اگه قبلا همه ی بدبختی خونواده ی سه نفره ی ما این بود که سه تا زن تنها بودیم که به سختی باید گلیم خودمون رو از آب میکشیدیم بیرون ولی حالا فرق کرده بود حالا دو نفر شده بودیم که باید بدبختی ای که مارال به قیمت خوشبختی خودش سرمون هوار کرده بود رو جمع میکردیم اما مگه میشد؟
تو این بیست و یک سالی که از خدا عمر گرفتم روزی نبود که به خاطر وجودم از خدا شاکی، نباشم و تو این جریانی که داشت ما رو زیر قدرتش له می کرد همه ی خواهش و تمنام از خدا این بود که خودش شخصا بیاد دست من رو بگیره و با خودش ببره پیش حوری هاش والا حاضر بودم اون دنیا در نقش حوری برم زیر دست و بال مردهای بهشتی ولی قد یه ثانیه با این مردی که مارال به قیمت خوشبختیش برامون به ارمغان آورده بود روبه رو نشم مامان هم که طبق معمول پای تلفن با اون پسره ی تیتیش مامانی بود و اصلا انگار نه انگار که دخترش بی خبر از خونه فرار کرده بود.
اونم با پسر یه آدم مهم و کله گنده که همه ی نیتش این بود که با هفت تیری که همیشه زیر کتش پنهون بود به تیر تو مغز من و مامان خالی کنه تا انتقام پسر ناخلفش رو ازمون !بگیره اصلا باید همون روز که مارال گفت یه شاه ماهی واسه خودش تور کرده و همین روزها فلنگ رو میبنده از این سگدونی، مسخره ش نمیکردم تا امروز حداقل آدرسی ازش داشتم،تا بدم دست این روانی ای که هر روز هر روز با یه ماشین سیاه و گنده و زشت میاد دم خونه مون تا زاغ سیامون رو چوب بزنه!
تا گوشه ی پرده رو کنار میزنم با دیدنش که زل زده به آپارتمان مون نفسم بند میاد و پرده رو ول میکنم من میترسیدم ولی مامان نه صدای خندهها و ناز و اداش واسه اون ارژنگ بی پدر و مادر اعصابم رو نشونه گرفته سمتش میرم گوشی رو از دستش میگیرم و تماس رو قطع میکنم.