PDF رمان هوس شیطان از آریانا با فرمت های pdf، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خلاصه رمان هوس شیطان
کامران با دستمالی گوشه دهنشو تمیز کرد و گفت: -برنامه یه سفر سه نفره چیدم! میریم چند روزی شمال که کمی سرحال بشید! برق چشمام خیلی زود با حرف شایان خاموش شد: -من نمیام! خودتون برید! قبل از اینکه کامران حرفی بزنه تند گفتم: -خب من نمیام. شما پدر و پسر باهم برید یه سفر دو نفره! کامران خیره به چشمای شایان گفت: هرسه باهم میریم! نباید کسی بفهمه چه خانواده از هم پاشیده و داغونی هستیم. برای آخر هفته ۳روز تعطیلیه آماده باشین.
کور سوی امیدی تو قلبم تابید. شاید اب و هوای شمال و دریا و جنگل می تونست کمی قلب شایان رو نسبت بهم نرم کنه! نمی دونستم این کشش عمیق که بهش پیدا کردم چی بود اما می دونستم دلم می خواد مرکز توجهش باشم. بی توجه به سگرمه های در هم شایان با خوشحالی و انرژی مضاعف به خوردن شام ادامه دادم. نمی دونستم علت این همه تنفر شایان از پدرش چیه و تا زمانی که بهش نزدیک نمی شدم نمی فهمیدم.بعد از اینکه میز شام توسط آسیه جمع شد به آشپزخونه رفتم تا قهوه دم کنم.
می دونستم قهوه هام جوری عالی و خوش طعم میشن که هرکی یه بار بخوره دوباره دنبال طعم بی نظیرش می گرده! آسیه با دیدنم تو آشپزخونه گفت: -چیزی میخواین خانوم؟سری تکون دادم و گفتم: -نه تو به کارت برس! سراغ کابینتی که قوطی قهوه داخلش بود رفتم و بعد از باز کردنش قهوه رو برداشتم. همراه زمزمه کردن شعری مشغول دم کردن قهوه شدم. بالاخره با سینی حاوی فنجون های قهوه از آشپزخونه بیرون رفتم و قدم به سالن نشیمن گذاشتم. کامران مشغول مطالعه کتابی بود و شایانم به ظاهر نگاهش به تلویزیون بود…