داستان من :
در آخرین روز سال دوم دبیرستان ، یک چوب بیس بال خورد توی صورتم .
همین طور که هم کلاسی ام داشت می چرخید چوب بیس بال از دستش سر خورد و پرواز کرد به سمت من و مستقیم خورد بین چشم هایم هیچ خاطره ای از زمان اصابتش ندارم.
داستان من :
توی کسری از ثانیه ، یک دماغ شکسته ، چند ترک توی جمجمه و تا کاسه چشم داغون داشتم