ارسطو بر خلاف افلاطون فیلسوفی آمانگرا و اتوپیایی بود. او در سیاست همچون مابعدالطبیعه خود، فیلسوفی واقعگرا جلوه می کند که تمایلی به ترسیم «مدینه فاضله» و جامعه آرمانی ندارد، بلکه بیشتر ترجیح می دهد تا حکومت های پیشین و زمان خود را مورد بررسی قرار داده، عناصر موجود در جامعه را تحلیل نماید. وی در کتاب نخست سیاست، هدف اساسی از تشکیل حکومت را «خیر اعلا»ی آدمیان می داند. «خیر غایتی است که هر چیز به سبب آن وجود دارد و اتکا به ذات غایت و برترین خیر است. بنابراین، اتّکا به ذات برترین خیر اجتماع نیز هست و اگر چنین است، چون شهر تنها جامعه ای است که می تواند همه نیازهای مردمان را برآورده سازد، پس اتّکا به ذات دارد و برترین خیر است.
هرچند برخی بر این عقیده اند که ارسطو مابعدالطبیعه را از سیاست جدا کرده است، اما از کتاب نخست سیاست برمی آید که مابعدالطبیعه او در سیاست تأثیر گذاشته است. اینکه اتّکا به ذات خیر برین است، انعکاسی از عقیده وی به تفکیک قوّه و فعل، حرکت قوّه به سوی فعلیت و کمال است. ارسطو با ذکر اجتماعات انسانی، آن ها را برخاسته از طبیعت می داند. اقتضای طبیعت شکل گیری اجتماع برای انسان است. طبیعت در یونان باستان «فوزیس» (Physis) نامیده می شد. «فوزیس» به همه موجودات، اعم از مادی و غیرمادی با توجه به مراحل رشد هر موجود از آغاز تاپایان حیات او، اطلاق می شود.