چکيده :
اين پژوهش به منظور به کارگيري اثر بخشي روان درماني اگزيستانسيال بر اختلال خلق (اختلال افسردگي) انجام گرديده است .اگزيستانسياليت به طور کلي فلسفه التزام و تعهد است .به واسطه اين پيش فرض که بشر هيچ نيست جز آنچه که از خود به واسطه انتخاب آزاد از ميان امکانهاي محتمل مي سازد.بشررا هدف و غايتي نيست ,بلکه بايد هر لحظه از نو ساخته شود .به اين معني که هر فعلي از او در نتيجه انتخاب سر ميزند,چيستي ماهوي اورا دگرگون ميکند.با هدف دست يافتن به انعطاف درکي-رفتاري و خودآفرينش گري بر مبناي روان درماني اگزيستانسيال در اختلال افسردگي در پي پاسخ به اين سوال است که :اهميت خاستگاه رفتارهاي روان باليني در درمان افسردگي با رويکرد روان درمان گرايانه چگونه است .؟اطلاعات ضروري تحقيق با استفاده از روشهاي کتابخانه اي و اسنادي جمع آوري شده است .مهم ترين يافته ها و نتايجي که حاصل شد عبارتند از اثر بخشي اين درمان نسبت به ساير درمان ها و پذيرش مراجع ,بيشتر از ساير روشهاي درماني نسبت يه اين نوع درمان مي باشد.
واژگان کليدي: رواندرماني،اگزيستانسيال، افسردگي،خود آفرينش گري، انعطاف درکي رفتاري
مقدمه
معناي عام و اساسي درمان اگزيستانسيالسيتي يعني التزام به زندگي براي آفرينش خويشتن در حوضه عمل اجتماعي بر مبناي اراده آزاد فردي در انتخاب هر آنچه که در حيطه امکان قرار دارد.
افسردگي
افسردگي بيماري شايع عصر ما است ودر تمام جهان روندي فزاينده دارد,حدود نيمي از مبتلايان به افسردگي از بيماري خود بيخبرند يا بيماري انها چيز ديگري تشخيص داده شده است .افسردگي واکنشي ,افسردگي درون زاد,افسردگي عصبي,افسردگي رواني وافسردگي دوقطبي از انواع گوناگون افسردگي هستند,که در مجموع از اختلالات خلقي ناشي ميشوند(ديويسون .جانسون ؛١٣٩١).
فيزيولوژيک افسردگي
به لحاظ فيزيولوژيکي،نظريه در عدم تعادل مواد شيميايي مغز ميگويد که افسردگي نتيجه يک سري فعل و انفعالات شيميايي مغز است که در سطح کارکرد انتقال دهندههاي عصبي خلاصه مي شود و منجر به بروز علائم باليني مي گردد.در واقع به طور طبيعي هنگامي که يک پيام عصبي در قالب يک سيگنال الکتريکي به يک نورون مي رسد،اين سيگنال طول نورون را مي پيمايد
روان درماني
از روان درمانيهاي اثر گزار در درمان افسردگي از روان درماني بين فردي ميتوان نام برد.که از برخي از انديشههاي روان تحليلي بهره ميگيرد،و بر خلاف درمان روان تحليلي سنتي،در آزمونهاي باليني موفق بوده است .روان درماني بين فردي بر اين عقيده تکيه دارد که افسردگي ارتباط نزديکي با مشکلات بين فردي دارد.اما بر خلاف تمرکز درمان روان تحليلي بر مشکلات سرکوب شده اي که در دوران کودکي شخص ريشه دارند،بر زندگي کنوني شخص تمرکز ميشود .محور درمان، بررسي مشکلات بين فردي بزرگ، مانند مراحل انتقال نقش، تعارضات بين شخصي، داغديدگي و انزواي بين فردي.(کلرمن و همکاران، ١٩٨٤)
روان درماني در افسردگي
و اما در مورد اهميت خاستگاه رفتارهاي "روان _باليني"در درمان افسردگي با رويکرد روان درمانگرانه، چيست ؟
در روان شناسي باليني،افسردگي را بر پايه هفت معيار اوليه تعريف مي کنندکه بروز تقريبا نيمي از اين نشانگان به لحاظ روان شناختي نشانه افسردگي بيمار گونه بوده و فرد نياز به درمان کلينيکي دارد.
اين علائم عموما ناشي از کاهش هورمون سروتونين مي باشد ودرمان دارويي را مطرح مي کند که معمولا از طريق کنترل باز جذب سروتونين، ميزان اين هورمون را کنترل وعلائم باليني فوق را بهبود مي بخشند.اما نکته بلا انکار در درمان افسردگي اين است که درمان دارويي به تنهايي تمي تواند اختلالات ناشي از افسردگي را در سطح "رفتاري_شناختي "بهبود بخشد زيرا کنترل دارويي باز جذب سروتونين و افزايش آن، اين پرسش اساسي را بي پاسخ مي گذارد: اين که چه عامل يا عواملي باعث تغيير در ميزان سروتونين شده وآن را از حالت طبيعي خارج کرده است ؟
روان درماني اگزيستانسيال
روان درماني اگزيستانسيال گونه اي روان درماني پويا يا پويه نگر است .پويا اصطلاحي است که حيطه ي بهداشت روان به صورت روان پويه شناسي زياد استفاده مي شود؛واگر کسي بخواهد يکي از اساسي ترين ويژگيهاي رويکرد اگزيستانسيال را بشناسد،مفهوم درمان پويه نگر بايد کاملا برايش روشن باشد.درمان اگزيستانسيال به خوبي در زمره درمانهاي پويه نگر مي گنجد.ولي چه مي شود اگر بپريسم اين چه نيروها،ترس ها و انگيزه هايي هستند که با هم در تعارضند؟
روان در اگزيستانسيال
وقتي در مورد انسان به طور کلي سخن مي گوييم، منظورمان موجودي است که قابليت تفکر خودآگاه داردو در کنار رفتارهايي که به تحريک غرائز حاصل مي شوند واجد رفتارهاي پيچيده تري است که نتيجه کارکرد عقلانيتي فراتر از قوه فيزيولوژيک نسبت به موجودات زنده است، عقلانيتي که به صورت رفتار منتج از انتخاب آگاهانه نمود مي يابد و ماهيت "رفتاري-شناختي " انسان را تبيين مي کند.
لذا در تعريف روان بايد بر اين اساس به دو نکته توجه داشت :
الف :روان به عنوان يک مفهوم، زير مجموعه اي از قوه تعقل (قوه شناخت ) است .
ب :خود قضاوت گري دروني ناشي از درون کاوي نتيجه بر هم کنش متقابل سه جنبه دروني قوه تعقل انساني است .(روان، روان، حافظه )
خود قضاوت گري يک رفتار نيست .بلکه يک انگيختگي ناشي از کارکرد دروني قوه تعقل انساني است که از درون بر رفتار و يا تحليل "شناختي _رفتاري " او در بر هم کنشهاي محيطي اثر مي گذارد.
رويکرد وجودي
نظريه وجودي با توجه به اين که همه انسان ها توانايي انتخاب را دارند و اين که چگونه مي خواهند زندگي کنند، به جاي تلاش براي درمان، در انتخاب فرد تمرکز کرده که آن را چگونه تغيير دهد و هدف اصلي در اين درمان، کنترل زندگي از طريق تصميم گيري است، يعني هنگامي که فرد متوجه استقلال خود مي شود، در زندگي تصميم گيري خود را به چالش کشيده و سبک زندگي اش عوض مي شود و در نتيجه رفتار او به موقعيت ها و محيط تغيير مي کند (فرانکل، ١٩٨٨).
انسان در اگزيستانسيال
يکي از بزرگترين چالشهاي رواني که در مواجهه با بشري که به شکل روزمره ي زنگي خو کرده است وبه طور انکار ناپذيري قابل مشاهده و موضوعي قابل تامل و تعمق است اين بوده و هست که انسان در برابر (مفهوم زندگي )ان را نتيجه حالات و احساسات دروني خود مي داند که او را در ترسيم چهره اي براي خويشتن خود در انچه به آن زندگي مي گويد ترغيب مي کند.که اگر نگوييم
انساني که نسبت به همه چزي شاکي است و خود را در بند فعليت ناعادلانه زندگي مي بيندو در پي دست اويز نجاتي است که کاميابي او را مهيا کند واين چنين در عين ناکامي اميدوارانه به زندگي نگاه ميکند.تناقض اشکار ميان واقعيت و تصور انسان از خود و زندگي که هرگز جز در قالب نااراميهاي شخصيتي و رواني براي ناظر بيروني و بي غرض (=روانشناس ) قابل مشاهده ودرک نيست .
انسان در رواندرماني اگزيستانسيال
يالوم و جوسلسون (٢٠١١)، ماهيت اين رويکرد را به صورت زير توصيف مي کنند:
روان درماني وجودي نگرشي به رنج کشيدن انسان است که راهنماي کار ندارد. اين رويکرد،در مورد ماهيت انسان و ماهيت اضطراب، نا اميدي،اندوه، تنهايي،انزوا،و بي هنجاري سوالهاي عميقي را مي پرسد.
مغز به عنوان سيستم عصبي مرکزي که نقش کنترل عملکردهاي حياطي ارگانيسم زنده را ايفا مي کند، به طور مستقيم بر مبناي پيش فرضهاي تصميم ساز غريزي، بر رفتار اثر مي کند و شکل طبيعي واکنشهاي موجود زنده به محرکات بيروني و رفتارهاي تقابلي با محيط بر مبناي اصل حفظ بقاي ارگانيسم را ميسازد.در توصيف رفتارهاي منتج از کارکرد سطح فيزيولوژيک قوه تعقل، مي توان از دو مفهوم (يا اصل موضوع ):نياز و ميل استفاده کردو توضيحي درباره مفهوم انتخاب طبيعي ارائه نمود.
رواندرماني اگزيستانسيال در افسردگي و ايجاد انعطاف درکي رفتاري(خودآفرينشگري)
شايد بتوان به جرات ادعا کرد که تغيير نگاه انسان به خود و زندگي بر مبناي درون مايه ي مکتب اگزيستانسياليسم اگر چه نه به تمام اما به طور نسبي راهي براي رها کردن انسان از توهم زندگي است که با انچه حقيقتا شايسته نام زيستن و بودن است به طور فاحشي تفاوت دارد و حتي به طور جدي و موثري با آن در تناقض است .رفع اين تناقضات به ظاهر کوچک در مرجع ديد و قضاوت انسان نسبت به زندگي از طرفي و از يک طرف ديگر واقعيت رخدادهايي که با نقش افريني بالفعل انسان در جريان آن به زندگي انساني تعبير مي شود راهي براي درمان و يا لااقل تسکين رنجي است که انسان ناخاسته بر خود از زندگي روا مي دارد.
بر مبناي همه آنچه گفته شد،مي توان افسردگي را به طور معناداري بر مبناي مفاهيم تعريف شده در اين جستار به اين صورت تعريف کرد:
نتيجه گيري:
در واقع تفاوت بنيادين تفکر اگزيستانسياليستي به زندگي با رويکرد رايج انسان به زندگي اجتماعي که مبني بر پسندهاي اکثر يت آن جامعه است در اين ميباشد که تفکر اگزيستانسياليستي با تفويض اراده و انتخاب ازاد به فرد براي گزينش انچه در عمل مي يابد اورا در متن زندگي وجودي قايم به ذات مي سازد که از ميان امکانهاي محتمل انچه را بر مي گزيند که در نهايت او را به هست -شدي بدل مي سازد که فعليت تام آن در زندگي شکل تحقق يافته ي هدفي مي شود که او خود براي خود خواسته است و اين چنين فرد در جامعه اي که مي کوشد بر مبناي ارزشهاي دروني خود يک يا چند هدف محدود براي هست شدنهاي اجتماعي را تبليغ و ترويج کند به هستنده اي بدل مي شود که هدفش به طور منحصر به فردي همان چزيي است که پيش از اين آن را به تحقق اراده در انتخاب عمل توصيف کرديم .
فهرست منابع :
١.ديويد برنز,روانشناسي افسردگي(مهدي قرچه داغي)نشر دايره ,١٣٩٣.
٢.کري .جرالد ,مشاوره و روان درماني (يحيي سيد محمدي) انتشارات ارسباران
5.Yalom.I. D.,& Jasselson,R. (1122).Existential psychotherapy.In R. Corsini & D. Wedding (Eds.),Current psychotherapies (9th ed.,pp. 021-042).Belmont, CA:Brooks/Cole, Cengage Learning.