دانلود تحقیق با عنوان حزب چپ (آلمان)
در قالب word و 12 صفحه
بخشی از متن تحقیق
نگاهی به بسط تاریخی مارکسیسم
خبرگزاری "مهر"- گروه دین و اندیشه : هرچند مارکسیسم با وقوع حوادث دو دهه آخر قرن بیستم، اثرگذاری سابق خود را از دست داده همچنان موضوع بسی تحلیل و واررسی قرار دارد. آنچه در ذیل می آید نگاهی مجمل است به بسط تاریخی این مکتب تأثیرگذار در دو سه سده اخیر از تاریخ بشری.
به گزارش خبرنگار گروه دین و اندیشه "مهر"، کارل مارکس نظریه ای در مورد تاریخ ارائه نمود که بر پایه ماتریالیسم دیاکلتیکی مبتنی بوده است. بر اساس این نظریه، نظام تولید اقتصادی تعیین کننده ساختارهای نهادی و ایدئولوژیک جامعه است. هر کس کنترل نظام اقتصادی را در دست دارد کنترل نظام سیاسی را نیز در دست خواهد داشت و در سرتاسر تاریخ، نیروهای متنازع و یک دیالکتیکی وجود دارد که به ظهور نظام جدیدی می انجامد. مبارزه طبقاتی میان یک گروه حاکم و یک گروه مخالف همیشه وجود دارد که از بطن آن نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نوینی سر بر می آورد. مدل مطالعاتی مارکس برای جامعه، شامل یک نهاد یعنی گروه حاکم و یک برابر نهاد یعنی گروه مخالف است که از برخورد این دو همنهادی به وجود می آید یعنی همان تز و آنتی تز و نتیجه سنتز.
مارکسیسم ترکیبی یا ملغمه ای از ماتریالیسم دیالکتیکی (متافیزیک)، دترمینیم اقتصادی (نظریه تاریخ)، جامعه شناسی و علوم اقتصادی نظریه و استراتژی تحول و انقلاب، اخلاق اجتماعی، ایدئولوژی سیاسی، و نوعی خداشناسی اخلاقی - آخرت شناسی با رسیدن به رستگاری دنیوی به معنای ساختن یک نظام اجتماعی فاقد طبقه و سراسر عادلانه ای که در آن درگیری و منازعه وجود نداردبه وجود می آورد.
از دید مارکس منازعه طبقاتی موتور تحولات اجتماعی بوده است و این منازعه لزوماً از حرکت و زندگی میان طبقات اقتصادی - اجتماعی ریشه می گیرد و کلیه پدیده های سیاسی از جمله جنگ و امپریالیسم بازتاب نیروهای اقتصادی زیربنایی هستند. همه صور آگاهی تابع مسائل اقتصادی اند، انگیزه های مذهبی، فرهنگی و نظامی که برای هرگونه روابط قدرت میان جوامع قوی و ضعیف مطرح می شود از دید مارکسیستها توجیهاتی برای کتمان نمودن زیر بنای اقتصادی است. به اعتقاد مارکس این امر اساس در سرتاسر تاریخ صادق بوده است اما در دوران سرمایه داری بیشترین تجلی را یافته است.
مارکس در اندیشه صلح بود صلح انسان از خود بیگانه ای که با نفی در نفی به خویشتن بازگشته است. وی در سراسر آثارش هیچ وقت تصویری از انسانی متمایل به انقلاب قهرآمیز ارائه نداد. مارکس به نوعی یک تمایل بیمارگونه به قهر و خشونت و همه به صلح طلبی و تنفر از خشونت داشت. در اندیشه مارکس به لحاظ منطقی خشونت و خونریزی از نقش اساسی برخوردار نبود اما خشونت را مردود هم نمی دانست.