زندگي موهبتي الهي است كه انسانها در سفري كوتاه در طول عمر خويش از آن بهره مند ميگردند. داشتن زندگي با كيفيت مطلوب آرزوي بشر بوده و هست. در طول ساليان متمادي يافتن مفهوم حقيقي زندگي خوب و چگونگي دست يابي به آن، افكار و مطالعات فلاسفه را به خود معطوف داشته است. بر همين اساس از آغاز تاكنون تعاريف گوناگوني از زندگي خوب و كيفيت زندگي از سوي انديشمندان و محققين ارائه شده است (هانستد،1999). کيفيت زندگي عبارت است از برداشت افراد از موقعيت شان در زندگي که با توجه به زمينۀ فرهنگ و سيستم ارزشي که در آن زندگي ميکنند و در ارتباط با اهداف و انتظارها و استانداردهاي فرد ميباشد (گويات، فني و پاتريک،1993) تعريف سازمان بهداشت جهاني از سلامت به صورت رفاه کامل جسمي، رواني و اجتماعي، نه فقط فقدان بيماري و معلوليت باعث گسترش توجه از بيماري به عملکرد و ساير جنبههاي مثبت سلامتي شده است ( کاپلان، سادوک ، 2009) کيفيت زندگي را ميتوان به عنوان يک ابزار عملياتي براي سنجش سلامتي و رفاه کلي در نظر گرفت و در حال حاضر از آن به عنوان يک شاخص کليدي که بايد به صورت معمول در پژوهشهاي بهداشتي در نظر گرفته شود، ياد ميکنند. همچنين در حال حاضر بحث کيفيت زندگي يکي از نگرانيهاي عمده سياست مداران و متخصصان بهداشت عمومي بوده و به عنوان شاخصي براي اندازه گيري وضعيت سلامت در تحقيقهاي بهداشت عمومي و پزشکي شناخته شده و به کار ميرود (گيل، فينستين،2003). فريش معتقد است که مطالعه بهزيستي افراد و