بخشی از
متن اصلی :
شادي زندگي، غم انساني
- مقدمتاً بگو چرا در تمامي عمر بي تاب بوده اي و
چه حسي تو را به اين آشوب كشانيده است؟
محسن مخملباف : پرسه هاي من خيلي قابل تشبيه
است به پرسه هاي سلمان فارسي. كسي كه مدام تشنة حقيقت بود و با آغوش باز به سوي هر
ديني كه داعيه حقيقت داشت، مي رفت و پس از مدتي كه مي فهميد آنچه را آب پنداشته، سرابي
بيش نبوده، تشنه تر از قبل به دنبال حقيقت گمشده اش مي رفت.
البته در جواني مي پنداشتم، دغدغه هاي من
از نوع دغدغه هاي ابوذر است و گمانم بر اين بود كه عدالت تنها گمشدة من است. اكنون
با هزار تواضع، دغدغه هاي خود را به حقيقت جويي سيال مولانا شبيه مي دانم. ضرب المثلي
داريم آشنا كه من دوست دارم آن را به فرمي غير معمول بخوانم :
" هرچه نصيب است همان مي دهند گر نستاني، به از آن مي دهند "
حقيقت در هر دوره اي از زندگي جلوه اي به
من نشان داد و چون مرا راضي نديد، جلوة زيباتري از خود به من نشان داد. و من اكنون
ممنونم از اين دست و دل بازي حقايق.
- ولي خيلي ها پس از يك دغدغه كوتاه به
يك آرامش طولاني رسيدند و از آن پس يكسره تبليغ حقيقتي را كردند كه يافته بودند؟
محسن مخملباف : خوشا به حالشان. لابد حقيقت
مورد جستجوي ايشان يك حقيقت دم دست بوده است. درست مثل حقايق دوران كودكي من. وقتي
كه بچه بودم، محله، در چشم كودكي من، مركز عالم امكان بود و سقاخانة سر گذر، مركز قداست
عالم. همين چند وقت پيش، دلم هواي محله كودكي ام را كرد ؛ و رفتم. هنوز كساني محله
را مركز عالم مي دانستند و براي من دل مي سوزاندند كه چرا بيخود خودم را آواره و در
به در كرده ام وهزار توصيه كه برگرد و اصرار داشتند كه حتي بوي لجن جوي هاي اين محله
را هم نمي شود با بوي گلاب قمصر كاشان عوض كرد. براي خودشان هم پربيراه نمي گفتند.
عادات ساليان عمر را، با ارزش هاي ازلي يكي گرفته بودند.
سال ها عمر لازم بود و از كودكي بايد به
نوجواني مي رسيديم، تا محله جايش را به شهر و كشور بدهد و گرايشات ناسيوناليستي، جاي
تعصبات محلي را بگيرد و محله را جزئي از يك كل بزرگتر بدانيم كه كشور نام دارد و براي
دفاع از ارزش هاي ميهن پرستانه بايد هزاران ناسزا به هزار جاي ديگر مي داديم. غافل
از اينكه تمدن بشري، يك قافله است كه صدها سال پيش، شتر سرزمين ما از آن غافله جا مانده
بود. ـ اينكه چرا جا مانده بود، موضوع بحث من نيست، فقط مي دانم كه جا مانده بود. ـ
اما ما از اين نكته غافل بوديم و هر كشوري را كه از تاريخ ما عقب مانده بود، عقب افتاده
و هركه را جلو افتاده بود، گمراه دانستيم و گمان برديم زمان واقعي عالم، زمان جاري
در سرزمين ماست و سال ها عمر لازم بود تا بدانيم كه نه تنها سرزمين ما مركز عالم نيست
كه اساساً كرة زمين مركز عالم نيست و اين تازه كشفي نبود كه ما كرده باشيم و جوان كه
شديم تازه فهميديم آنچه را ما قرار است از فردا كشف كنيم، قافلة تمدن بشري ده نسل پيش
از ما كشف كرده. چرا كه وقتي ديگران مشغول كشف چيزي بودند، ما حضور نداشتيم و اگر حضور
داشتيم آن را درك نكرديم. نمونه اش هنرمند فرزانة ما كمال الملك است كه در عصر امپرسيونيست
ها در پاريس حضور يافت، اما درنيافت كه نقاشي تا دورة امپرسيونيسم پيش رفته و براي
همين فقط چند تا كپي از آثار كلاسيك براي ما سوغات آورد. مي پرسيد چرا كمال الملك فقط
به آثار كلاسيك توجه كرد ؟ براي آنكه كلاسيسم، هنر برخاسته از دوران قرون وسطي است
و براي كمال الملكي كه در قرون وسطي ايران زيسته بود، بسيار سخت بود كه قبل از آنكه
در سرزمينش ايران، مراحل تاريخي بعد از قرون وسطي را درك كرده باشند، بتواند امپرسيونيسم
را در نقاشي درك كند. فرزانة هنر ما گناهي هم نداشت. او معلول علل تاريخي و جغرافيايي
سرزمين عقب ماندة خويش بود. كمال الملك و سرزمينش كه به همراه قافلة تمدن بشري نمي
رفته اند، تا مثلاً در نقاشي، از كلاسيسم برسند به رمانتيسم، آن چنان كه در فلسفه و
تمدن، از قرون وسطي برسند به اومانيسم و از اومانيسم برسند به عصر تجربه و علم حصولي
،آنچنان كه از رمانتيسم لاجرم برسند به رئاليسم و حتي امپر سيونيسم. كمال الملك و زادگاهش
يك جايي جامانده بودند و وقتي سر از "موزة لوور" در مي آورند بسياري
از مسايل را به جا نمي آورند. براي همين است كه نسل بعد از كمال الملك وقتي ملتفت عقب
افتادگي تاريخي اش از قافلة تمدن بشري مي شود، مجبور مي شود عقب افتادگي هاي تاريخي
يك ملت را از قافلة تمدن، فوراً در شخص خود جبران كند و آنچه را ملل ديگر در پانصد
سال طي كرده اند، ايشان در يك دهه، در خود شخصي شان طي كنند و اگر قافلة تمدن، هر ايسمي
را با يكي دو نسل تجربه، پخته كرده است، هم عصران من با خواندن يك كتاب و ديدن يك موزه
مي بايد اين دوره و ايسم را طي كنند. چرا كه اين هنرمندان، نه تنها تاوان عقب ماندگي
تاريخي ملتشان را مي پردازند كه غرامت عدم درك به موقع فرزانگان ملي شان را هم بايد
بپردازند و مجبور مي شوند ظرف يكي دو دهه، راهي را طي كنند كه ملل ديگر در پانصد سال
طي كرده اند. چرا كه امروزه ما در عصري ايستاده ايم كه عقب افتاده و جلو افتاده را
در يك عرصه و با يك متر اندازه مي كنند. شما اگر به حقيقت سيال هستي ايمان آورديد و
از اين عقب افتادگي و آن پيشرفت ها، مطلع شديد و مصدر هيچ امري هم نبوديد كه بتوانيد
منشأ تغييرات بنيادي در جامعة خودتان باشيد، چاره اي نمي ماند جز اين كه يك تنه به
جاي همه تغيير كنيد و همة آن جا ماندن هاي تاريخي جامعه تان را، لااقل در خودتان جبران
كنيد.
این فایل به همراه چکیده ، فهرست مطالب ، متن اصلی و منابع تحقیق با
فرمت word ( قابل ویرایش )
در اختیار شما قرار
میگیرد.
تعداد صفحات :14