بخشی
از متن اصلی :
در روزگاراني دور در قبيله اي از ديار عرب
به نام قبيله عامريان رييس قبيله كه مردي كريم و بخشنده و بزرگوار بود و به دستگيري
بينوايان و مستمندان مشهور، به همراه همسر زيبا و مهربانش زندگي شاد و آرام و راحتي
داشتند. اما چيزي مثل يك تندباد حادثه آرامش زندگي آنها را تهديد مي كرد. چيزي كه سبب
طعنه حسودان و ريشخند نامردمان شده بود. رييس قبيله فرزندي نداشت. و براي عرب نداشتن
فرزند پسر، حكم مرگ است و سرشكستگي...
رييس قبيله هميشه دست طلب به درگاه خدا
بر مي داشت و پس از حمد و سپاس نعمتهاي او، عاجزانه درخواست فرزندي مي كرد...
دعاها و درخواستهاي اين زوج بدانجا رسيد
كه خداوند آنها را صاحب فرزندي پسر كرديد. در سحرگاه يك روز زيباي بهاري صداي گريه
نوزادي، اشك شوق را بر چشمان رييس قبيله – كه ديگر گرد ميانسالي بر چهره اش نشسته بود
– جاري كرد:
ايزد به تضرعي كه شايد *** دادش پسري چنانكه
بايد
سيد عامري – رييس قبيله – به ميمنت چنين
ميلادي در خزانه بخشش را باز كرد و جشني مفصل ترتيب داد.
نهايت دقت و وسواس در نگهداري كودك بعمل
آمد، بهترين دايگان، مناسب ترين لباسها و خوراكها براي كودك دردانه فراهم گرديد. زيبايي
صورت كودك هر بيننده اي را مسحور خويش مي كرد. نام كودك را؛ قيس؛ نهادند، قيس ابن عامري
روزها و ماهها گذشت و قيس در پناه تعليمات
و توجهات پدر بزرگتر و رشيدتر مي شد. در سن 10 سالگي به چنان كمال و جمالي رسيد كه
يگانه قبايل اعراب لقب گرفت:
هر كس كه رخش ز دور ديدي *** بادي ز دعا
بر او دميدي
شد چشم پدر به روي او شاد *** از خانه به
مكتبش فرستاد
در مكتبخانه گروهي از پسران و دختران، همدرس
و همكلاس قيس بودند. در اين ميان دختري از قبيله مجاور هم در كلاس مشغول تحصيل بود.
نورسيده دختري كه تا انتهاي داستان همراه او خواهيم بود:
آفت نرسيده دختري خوب *** چون عقل به نام
نيك منسوب
محجوبه بيت زندگانی *** شه بيت قصيده جوانی
این فایل به
همراه چکیده ، فهرست مطالب ،
متن
اصلی و منابع تحقیق با فرمتword در اختیار شما قرار میگیرد