بخشی
از متن اصلی :
ملاقات
استاد با انيشتين در اثبات تئوري بي نهايت بودن ذرات از زبان استاد
موفق شدم در دانشگاه سوربن فرانسه با استاد
برجسته اي مثل پروفسور فابري فيزيك بخوانم. با تلاش زياد، پس از سه سال دكتراي فيزيك
گرفتم. در آن زمان، دانشگاه هاي امريكا تازه معرفي خودشان را شروع كرده بودند. به همين
منظور، برگه هايي را پخش مي كردند تا دانشجويان داوطلب تنظيم كنند و به دانشگاه برگردانند.
من هم مشخصات و اطلاعاتي را كه مي خواستند، در يكي از آن برگه ها نوشتم و با پست فرستادم.
از ميان پانزده هزار داوطلبي كه تقاضا فرستاده بودند، به عنوان يكي از پنج نفري كه
پاي درس اينشتين مي نشستند، انتخاب شدم. اين موفقيت يك از شيرين ترين خاصرات عمر من
است. از خوشحالي در پوست نمي گنجيدم. بلافاصله به پرينستون رفتم و براي اولين بار با
بزرگ ترين مرد فيزيك جهان، آلبرت اينشتين رو به رو شدم. از اين لحظه، او ديگر استاد
من بود. خيلي لذت بخش و غرور انگيز بود. حالي را كه داشتم، نمي توانم وصف كنم. به هر
حال، پس از يك سال نظريه ام را به استاد پيشنهاد كردم كه ((نظريه بي نهايت بودن ذرات))
بود. استاد پس از مطالعه اين نظريه گفت:((نظريه تو در آينده نه چندان دور، علم فيزيك
را در جهان تحت تاثير قرار مي دهد، ولي در حال حاضر نظريه زيبايي نيست. بايد روي آن
كار شود.)) سپس مرا به آزمايشگاهي در دانشگاه شيكاگو معرفي كرد. در قطاري كه به شيكاگو
مي رفت، مدام در فكر اين جمله اينشتين بودم كه مي گفت::((در حال حاضر، نظريه زيبايي
نيست.)) با خود مي انديشيدم كه اي زيبايي كه خداوند در آيات قرآن بيان مي فرمايد، حتماً
در فيزيك هم وجود دارد و با فكر يافتن اين زيبايي ها سفر كردم.
در آزمايشگاه، اتاقي به من دادند . با اشتياق
و اميد به آينده اي روشن كارم را شروع كردم. در شيكاگو، شبانه روز مطالعه و آزمايش
كردم و نتايج كارم را نوشتم. حالا ديگر نظريه ام شكل گرفته بود و مبتني بر تحقيقات
علمي بود. مجدداً به پرينستون برگشتم و وقتي كه درجواست كردم كه از اين نظريه در حضور
هيئت داوران دفاع كنم، با همه اطميناني كه به كارم داشتم، دچار دلهره شدم كه چه كسي
دفاع مرا داوري خواهد كرد؟ با كمال تعجب متوجه شدم كه اينشتين خودش پذيرفته است جلسه
دفاعيه من را اداره كند. هر چند خيلي برايم هيجان انگيز بود، ولي اضطرابم زيادتر شد.
سرانجام روز دفاع از نظريه ام فرا رسيد و من با تشويق فراوان، اما اميدوارانه وارد
اتاقي شدم كه اعضاي داوران در آن نشسته بودند. وقتي وارد اتاق شدم، اينشتين هفتاد ساله
در مقابل من كه يك جوان سي و چند ساله بودم، تمام قد ايستاد. خشكم زده بود. از خجالت
قرمز شده بودم. به دنبال اينشتين، بقيه اعضا كه همگي انسان هاي بزرگي در علم فيزيك
بودند مثل بورن، فرمي و شورودينگر
پيش پايم بلند شدند. دست و پايم را گم كرده بودم. نمي دانستم چه كنم. اينشتين مرا پهلوي
خودش نشاند.
این فایل به
همراه چکیده ، فهرست مطالب ،
متن
اصلی و منابع تحقیق با فرمتword در اختیار شما قرار میگیرد
تعداد صفحات : 22