بخشی
از متن اصلی :
ذكر
بر دار كردن حسنك وزير رحمه الله عليه
فصلي خواهم نبشت، در ابتداي اين حال بر
دار كردن اين مرد و پس بشرح قصه تمام پردازم. امروز كه من اين قصه آغاز ميكنم، در
ذيالحجه سنه خمسين وار بعمائه در فرخ روزگار سلطان معظم ابو شجاع فرخزاد بن ناصردين
الله، اطالالله بقاؤه و ازين قوم كه من سخن خواهم راند، يك دو تن زندهاند، در گوشهاي
افتاده و خواجه بوسهل زوزني چند سالست تا گذشته شده است و بپاسخ آنانكه از وي رفت گرفتار
و ما را بآن كار نيست، هر چند مرا از وي برآيد، بهيچ حال. چه عمر من بشست و پنج آمده
و بر اثر وي ميببايد رفت و در تاريخي كه ميكنم سخن نرانم كه آن بتعصبي و تر بدي كشد
و خوانندگان اين تصنيف گويند: شرم باد اين پير را. بلكه آن گويم، كه تا خوانندگان با
من اندرين موافقت كنند و طعني نزنند. اين بوسهل مردي امامزاده و محتشم و فاضل و اديب
بود، اما شرارت و زعارتي درطبع وي مؤكد شد و بآن شرارت دلسوزي نداشت و هميشه چشم نهاده
بودي، تا پادشاهي بزرگ و جبار بر چاكري خشم گرفتي و آن چاكر را لت زدي و فرو گرفتي،
اين مرد از كرانه بجستي و فرصتي جستي و تضريب كردي و المي بزرگ بدين چاكر رسانيدي و
آنگاه لاف زدي كه: فلان را من فرو گرفتم. و اگر چنين كارها كرد كيفر ديد و چشيد و خردمندان
دانستندي كه نه چنانست و سري ميجنبانيدندي و پوشيده خنده ميزدندي كه نه چنانست، جز
استادم كه او را فرو نتوانست برد، با اين همه حيلت، كه در باب وي ساخت و از آن در باب
وي بكام نتوانست رسيد، كه قضاي ايزد، عزوجل، با تضريبهاي وي موافقت و مساعدت نكرد
و ديگر كه بونصر مردي بود عاقبت نگر، در روزگار امير محمود، رضيالله عنه، بيآنكه
مخدوم خود را خيانتي كرد، دل اين سلطان مسعود را رحمه الله عليه، نگاه داشت، به همه
چيزها كه دانست، كه تخت ملك پس از پدر او را خواهد بود و حال حسنك ديگر بود، كه بر
هواي امير محمد و نگاه داشت دل و فرمان محمود اين خداوندزاده را بيازرد و چيزها بكرد
و گفت، كه اكفا آنرا احتمال نكنند، تا بپادشاه چه رسد، هم چنانكه جعفر برمكي و اين
طبقه وزيري كردند، بروزگار هارون الرشيد و عاقبت كار ايشان همان بود، كه از آن اين
وزير آمد و چاكران و بندگان را با زبان نگاه بايد داشت، با خداوندان، كه محالست روباهان
را با شيران چخيدن و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امير حسنك يك قطره آب بود
از رودي، از روي فضل جاي ديگر داشت اما چون تعديها رفت از وي كسي نماند، كه پيش ازين
درين تاريخ بيآوردم. يكي آن بود كه عبدوس را گفت كه: «اميرت را بگوي كه من آنچه كنم
بفرمان خداوند خود ميكنم، اگر وقتي تخت ملك بتو رسد، حسنك را بردار بايد كرد». لاجرم
چون سلطان پادشاه شد اين مرد بر مركب چوبين نشست و بوسهل و غير بوسهل درين كيستند،
كه حسنك عاقبت تهور و تعدي خود كشيد و بهيچ حال بر سه چيز اغضا نكنند: الخلل في الملك
و افشاء السر و التعرض و نعوذ بالله من الخذلان.
این فایل به
همراه چکیده ، فهرست مطالب ،
متن
اصلی و منابع تحقیق با فرمتword در اختیار شما قرار میگیرد
تعداد صفحات : 200