بخشی از کتاب چگونه مثل یک استاد ادبیات بخوانیم:
«هر سفری یک سفر است. البته، گاهی اوقات یک سیگار فقط یک سیگار است. همیشه نمیتوان مطمئن بود، و وقتی بحث ادبیات در میان است، باید به همه چیز مشکوک بود. حتی به خود شک. شاید به ویژه به خود. خوب، نه دقیقاً شک. شاید بهتر باشد بگوییم باید همه چیز را زیر سوال برد، به چالش کشید، به دنبال معانی پنهان گشت. پروفسورها این کار را انجام میدهند چون این شغل آنهاست، اما همچنین به این دلیل که میدانند متون ادبی همیشه پیچیدهتر از آن چیزی هستند که در نگاه اول به نظر میرسند.
وقتی شخصیتی در یک داستان سفر میکند، همیشه بیش از یک سفر در جریان است. چه آن شخصیت هکلبری فین باشد که از میسیسیپی پایین میرود، یا الیزابت بنت که به پمبرلی میرود، یا لیر پیر که در طوفان سرگردان است، همیشه دو سفر در جریان است، سفر فیزیکی و سفر روحی یا روانی. من میدانم، میدانم. این به نظر خیلی کلیشهای میآید، اما صبر کنید. این فقط شروع کار است. سفر میتواند به عنوان تغییر، بلوغ، خودشناسی یا هر ترکیبی از اینها عمل کند. گاهی اوقات سفر فقط وسیلهای است برای قرار دادن شخصیت در موقعیتی جدید که در آن میتواند رشد کند یا چیزی را کشف کند.»