بخشی از کتاب اتاقی از آن خود:
«اما شاید شما متوجه شوید که خط فکری من، در حالی که بر روی این کاغذ سفید در مقابلم مینشیند، کمی شتابزده و نامنظم شده است. فکر از این شاخه به آن شاخه میپرد، مانند کسی که در باغی پیچیده قدم میزند و توسط این نظر یا آن خاطره متوقف میشود. غیرممکن است که همه چیز را منظم نگه داشت. شاید بهتر باشد تسلیم شوم و اجازه دهم، وقتی درب کتابخانه را باز میکنم، خاطره چگونگی ساخت آن، آنچه در آن یافتم، چرا به نظر من، یک زن، استفاده از آن ممنوع بود، همه با هم به ذهنم هجوم آورند.
من در حاشیه رودخانه قدم میزدم. درختان بید و زیرفونها و نیها همگی با یکدیگر در باد ملایم پاییزی میرقصیدند. رودخانه هم میرقصید؛ موجهای کوچک مانند پولکهای نقرهای ماهی در جریان مخالف میدرخشیدند. با نگاه کردن به آن صحنه، به نظرم رسید که ذهنم، رها شده از وظیفه دشوار گفتن حقیقت، به حال طبیعی خود بازگشته است. آرام گرفت، مانند آبی که وقتی جریان آب را قطع میکنید، به حالت سکون درمیآید. من اجازه دادم ذهنم هر فکری را که میخواهد از خود عبور دهد. به نظر میرسید هیچ فکری نداشت. همه چیز میتواند در آن اتفاق بیفتد.»