بخشی از متن کتاب ماشینی شدن:
«من در اتاقی ایستادهام و به جسدی نگاه میکنم که سرش را از تن جدا کردهاند. این صحنهای است که هرگز تصور نمیکردم در زندگیام با آن روبرو شوم، اما اینجا در آریزونا، در تاسیسات شرکت Alcor، این یک منظره کاملاً عادی است. مردی که کنارم ایستاده، با لحنی عادی و انگار که درباره آب و هوا صحبت میکند، توضیح میدهد که چطور این سر را در دمای منفی ۱۹۶ درجه سانتیگراد نگه میدارند تا روزی که فناوری به حدی پیشرفت کند که بتوانند صاحبش را به زندگی برگردانند. برای او، و برای بقیه کسانی که در این مکان کار میکنند، این یک عمل پزشکی است، نه مرگ.
چند ساعت بعد، در رستورانی نزدیک همان مرکز، با مکس مور مصاحبه میکنم، مردی که خودش را «فیلسوف ترانسهیومنیست» مینامد. او با اشتیاق از آیندهای صحبت میکند که در آن مرگ یک انتخاب است، نه یک اجبار. وقتی از او میپرسم که آیا نمیترسد این رویاها بیش از حد بلندپروازانه باشند، با لبخندی میگوید: "مردم همیشه رویاهای بزرگ را مسخره میکنند، تا وقتی که به واقعیت تبدیل شوند. صد سال پیش اگر به کسی میگفتی روزی میتوانیم با تلفنهای همراه در هر نقطهای از دنیا با هم صحبت کنیم، احتمالاً فکر میکرد دیوانهای."»