بخشی از کتاب مثل زاک فکر کن:
«در دهه شصت میلادی، عدد چهار یادآور گروه بیتلز بود؛ گروهی که به پدیدهای جهانی تبدیل شده بودند. اما در سال ۱۹۶۰، عدد چهار با داستانی متفاوت پیوند خورد که توجه جهان را به خود جلب کرد. داستان بقا و زندهماندن چهار سرباز شوروی. در آن زمان، این ماجرا آنقدر عجیب و الهامبخش بود که فیلمی با نام ۴۹ روز ساخته شد تا قدرت روح انسانی را که در این داستان جلوهگر بود، به تصویر بکشد. در شب ۱۷ ژانویه ۱۹۶۰، طی طوفانی سهمگین، طنابهای یک قایق باری کوچک که در یکی از جزایر کوریل پهلو گرفته بود، بر اثر باد شدید پاره شد. این قایق به یکی از متلاطمترین نقاط اقیانوس آرام کشیده شد. چهار سرباز شوروی در آن قایق بودند: گروهبان اشات زیگانشین (۲۱ ساله)، سرباز آناطولی کروچکوفسکی (۲۲ ساله)، سرباز فیلیپ پاپلاوسکی (۲۰ ساله) و سرباز ایوان فدوتوف (۲۰ ساله).
این چهار مرد با موجهای سهمگین اقیانوس میجنگیدند تا قایق را به ساحل بازگردانند. تلاش کردند پیامی به پایگاه بفرستند، اما رادیو کار نمیکرد. پس از مدتی، موتور قایق هم از کار افتاد. آنها خیس و لرزان از سرمای آب یخ، و کاملاً خسته از تلاش برای شناور نگهداشتن قایق، پنجاه ساعت تمام با طوفان مبارزه کردند. بدتر از همه اینکه، فقط برای دو روز جیرهی اضطراری غذا داشتند. آن و دو سطل سیبزمینی، چیز زیادی برای ادامهی حیات نبود. شرایط کاملاً ناامیدکننده بود. چهار مرد نمیدانستند تا چه زمانی باید در دل اقیانوس سر کنند، یا اصلاً زنده خواهند ماند یا نه.»