بخشی از کتاب زیاد فکر نکنید:
«وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم چقدر از زمان و انرژی ارزشمند زندگی‌ام را صرف فکر کردن به چیزهایی کرده‌ام که هرگز اتفاق نیفتادند. ساعت‌ها وقت صرف تصمیم‌گیری درباره مسائل کوچک می‌کردم، انگار که هر انتخاب کوچک می‌تواند سرنوشت‌ساز باشد. حتی بعد از گرفتن تصمیم هم، مدام به این فکر می‌کردم که آیا تصمیم درستی گرفته‌ام یا نه. این چرخه بی‌پایان فکر کردن و بازنگری تصمیم‌ها، نه تنها باعث می‌شد انرژی کمتری برای لذت بردن از زندگی داشته باشم، بلکه اعتماد به نفسم را هم تضعیف می‌کرد. مثل این بود که در یک اتاق پر از آینه گیر افتاده باشم، جایی که هر فکر و تصمیمی از هزاران زاویه مختلف منعکس می‌شد و من را در حالت فلج‌کننده‌ای از تردید و دودلی نگه می‌داشت.
اما یک روز، وقتی داشتم برای هزارمین بار درباره یک تصمیم نسبتاً ساده - انتخاب رنگ دیوار اتاق خواب - با خودم کلنجار می‌رفتم، ناگهان متوجه شدم که مشکل اصلی من نه انتخاب رنگ، بلکه ترس از اشتباه کردن است. این ترس عمیق از گرفتن تصمیم اشتباه، که ریشه در کمال‌گرایی و نیاز به کنترل همه چیز داشت، داشت زندگی من را مصادره می‌کرد. تازه فهمیدم که چطور این الگوی فکری در تمام جنبه‌های زندگی‌ام تکرار می‌شود: از انتخاب غذا در رستوران گرفته تا تصمیم‌های مهم شغلی و روابط شخصی. این بینش ساده اما عمیق، نقطه شروعی برای تغییر شد. فهمیدم که گاهی بهترین تصمیم این است که سریع‌تر تصمیم بگیریم و به جای غرق شدن در افکار بی‌پایان، انرژی‌مان را صرف زندگی کردن در لحظه حال کنیم.»