مـشـخـصـات فـایـل
موضوع تحقیق : زندگی نامه امام حسين (ع)
فرمت فایل : word
تعداد صفحات : 34
قابل ارائه و مناسب بعنوان تحقیق کلاسی
بـخـشـی از مـتـن ایـن تـحـقـیـق :
تولد و كودكي امام حسين ( ع) :
قلب مرد به تپش افتاده بود . با سرعت كوچه هاي شهر مدينه را پشت سر مي گذاشت تا هر چه زودتر خود را به پيامبر برساند . دوست داشت اولين كسي باشد كه آن خبر مهم را به رسول خدا مي رساند . در راه هر كه را مي ديد ، سرا غ پيامبر را مي گرفت تا آنكه چشمش از دور به حضرت رسول افتاد . با عجله خود را به پيامبر رساند در حالي كه عرق از سر و صورتش جاري بود ، نفسي تازه كرد وگفت :«اي رسول خدا ! چشم ودل شما روشن باد !مژده دهيد كه خداوند فرزند ديگري به پاره تن شما – فاطمه «ع» -عنايت نمود .» با شنيدن اين خبر ، لبهاي حضرت به خنده گشوده شد وبرق شادي در چشمان مباركش نمايان گشت . هفت روز از تولد دومين فرزند فاطمه زهرا «ع»گذشته بود كه فرشته آسماني از طرف خداوند خبر آورد كه :«اي رسول ما !نام اين مولود راحسين بگذار…»
حضرت زهرا (ع) براي فرزندش – حسين ـ گوسفندي را قرباني كرد تا آن را بين نيازمندان و فقيران شهر تقسيم كند. پيامبر، حسين را مانند حسن دوست داشت . او را در آغوش مي گرفت و مي بوسيد وهميشه مي گفت :« حيسن از من است و من از حسينم.» پيامبر به ياران خود مي فرمود: « هركس حسن وحسين را دوست بدارد ،مرا دوست داشته است و هركس با آنها دشمني كند، با من دشمني كرده است. » دوران كودكي :
حسين«ع» دوران كودكي خود را همراه با برادرش حسن «ع» در كنار جدش ـ رسول خداـ و پدر و مهربانش گذراند. روزهايي با حوادث تلخ وشيرين كه درسهايي از شجاعت ، محبت و فداكاري را به دنبال داشت.
يكي از آن وقايع آموزنده براي حسن و حسين «ع» مربوط به زماني است كه جدشان حضرت محمد «ص» به مسافرت رفته بودند و مادرشان حضرت زهرا «ع» با پولي كه از همسرش علي «ع» گرفته بود به بازار رفت و با آن يك پرده و دو دستبند نقره خريد. حضرت زهرا «ع» يكي از دستبندها را به دست حسن كرد و ديگري را به دست حسين . پرده زيبايي را هم كه خريده بود، بر درخانه آويخت مدتي گذشت. پيامبر از سفر بازگشت ويكسر به در خانة دخترش آمد تا بعد از مدتها ديداري داشته باشد. حضرت فاطمه«ع» ازخوشحالي دويد تا رسول خدا را در آغوش يگيرد؛ اما ديد پدرش رفته است. بسيار غمگين و افسرده شد وبه فكر فرو رفت. با خودش گفت حتماً پدرم از چيزي ناراحت شده است. زود پردة گران قيمت را برداشت و با مهرباني دستبندها را از دست حسن وحسين بيرون آورد و به آنان گفت : « عزيزان من ! اين دستبندها و پرده را پيش پدر بزرگتان ببريد. رسول خدا اكنون در مسجد نشسته است.» وقتي حسن و حسين وارد مسجد شدند، پيامبر سخن خود را قطع كرد. حسن و حسين را روي زانوهاي مبارك نشاند و نوازش كرد. بعد دو نفر فقير را صدا زد و دستبندها را به آنها بخشيد. سپس نگاهي به جمعيت حاضر در مسجد انداخت و دونفر ديگر را كه لباسي پاره و مندرس به تن داشتند صدا زد ، پرده ها را دو تكه كرد به آنها داد تا براي خود لباسي آماده كنند ...