مسائل مزمن در سازمان ها
سازمان ها را افراد به وجود مي آورند. با آنكه تلاش مي كنيم نظم و انضباط بيشتري را در زندگي حرفه اي خود اعمال كنيم، گرايشات شخصي را با خود به سازمانهايمان ميبريم و بر آن مي شويم كه براي برطرف كردن نشانه هاي موجود و نشانه هاي دردناك حاد از راه حلهاي سريع و فوري استفاده كنيم. در اينجا نيز فراموش مي كنيم كه بايد به مشكلات مزمن و انگاره هايي كه در فعاليتهاي روزانه ما وجود دارد توجه نماييم.
هفت مسئله زير گرچه در امريكا به وفور ديده مي شوند، اما با توجه به تجربه اي كه دارم مي توان گفت تقريباً در همه نقاط دنيا مسائلي ايجاد مي كنند.
مسئله شماره 1-فقدان پنداره و ارزشهاي مورد توافق: يا سازمان مأموريت مشخصي را دنبال نمي كند و يا در تمام سطوح سازمان درك و پايبندي نسبت به اين مأموريت وجود ندارد.
اغلب مقامات بلندپايه سازمانها متوجه نيستند كه مأموريت سازمان خود را چگ.نه بيان كنند كه پنداره و ارزشهاي مورد باور را در تمام سطح سازمان به نمايش بگذارد. اين كار مستلزم صرف وقت، حوصله و شكيبايي فراوان است و به ندرت سازمانهايي را پيدا مي كنيم كه در اين زمينه قوي باشند. اغلب سازمانها در ظاهر مأموريت بخشي از فرهنگ حاكم بر ان سازمان به حساب نمي آيد. هر فرهنگ به موجب تعريف پنداره و ارزشهاي مشتركي دارد كه در اعلاميه مأموزيت سازمان آمده است ودر تمام سطوح سازماني درك و به مرحله اجرا گذاشته مي شود.
مسئله شماره 2-فقدان خط مشي قوي: يا اصولاً خط مشي خوب براي سازمان مشخص نشده است ويا اينكه اين خط مشي مأموزيت شركت را به خوبي توضيح نميدهد و يا به خواسته ها و نيازها و واقعيت موجود بي توجه است.
يك برنامه داراي خط مشي خوب بايد هم پنداره و هم مسير حركت را نشان دهد. دقت كنيد كه برنامه داراي خط مشي شما از مأموريت سازمان شروع شود، پنداره و ارزشهاي آن را در نظر بگيرد و به واقعيات محيطي توجه داشته باشد تا كالا يا خدمتي كه ارائه مي دهيد مقبول و با ارزش باشد. توجه داشته باشيد كه قرار گرفتن در حد تعادل بسيار ارزشمند است.
مسئله شماره3-همخواني ضعيف: همخواني ضعيف ميان ساختار و ارزشهاي مشترك ميان پنداره و نظامها.
اگر داراييك نظام ارزشي مشترك نباشيد، از منبع دروني امنيت و ايمني بي بهره ايد. در اين شرايط امنيت خود را كجا تأمين مي كنيد؟ از ساختار و نظامهاي بي انعطاف، چرا؟ به اين دليل كه به شما امكان پيش بيني مي دهد. پيش بيني اينكه فردا صبح خورشيد طلوع مي كند.با داشتن ساختار و نظامهاي سختگيرانه امكان پيش بيني پيدا مي كنيد، اما از انعطاف لازم براي تطبيق دادن خود با جريانات امور برخوردار نيستيد.
مسئله شماره 4-سبك اشتباه: ممكن است فلسفه مديريت يا پنداره و ارزشهاي شركت ناهمخوان باشد و يا سبك مديريت با بيانيه مأموريت و ارزشهاي مورد نظر در شركت تزابق نداشته باشد.
اغلب اشخاص تحت تأثير طرز تربيت دوران كودكي و رشد خود هستند.
وقتي با سبكي روبه رو مي شويم كه با سبك خود ما تغيير فاحش دارد ممكن است بعه اصطلاح شگفت زده بشويم و تكان بخوريم.
وقتي اشخاصي خود را در جريان جديدي مي يابند، وقتي به نظام ارزشي بر مي خوزند كه با سبك خاص آنها سازگار است، بايد از نو متولد بشوند.
سبك كاركنان و مسئولان تحت تأثير سبك مديريت ارشد شركت وسازمان قرار مي گيرد و در اين شرايط اغلب كاركنان به سوي مديريت و نه رهبري گرايش پيدا مي كنند. به همين دليل است كه اغلب كاركنان آنها به كارايي بها مي دهند و از كاركنان و از اصول غافل مي مانند. به همين دليل است كه اغلب آنها به كارايي بها مي دهند و از كاركنان و از اصول غافل مي مانند. علتش اين است كه اينگونه تربيت نشده اند.
اگر كاركنان يك سازمان معتقد به اصول باشند وبا توجه به اصول اداره وسرپرستي شوند، مي توان از سبكها وشيوه هاي مختلفي استفاده نمود. با اين حال بهتر است محلي را براي كار انتخاب كنيد كه با سبك و شيوه شما همخواني داشته باشد. سبك شما در بعضي از سازمانها مؤثرتر واقع مي شود.
مسئله شماره 5-ضعف مهارت: سبك مديريت با مهارتها همخواني ندارد و يا مديران فاقد مهارتهايي هستند كه بتوانند سبك مناسبي را اختيار كنند.
گاه مي بينيم اشخاص مي خواهندسبك جديدي اختيار كنند، اما فاقد مهارتهاي لازم هستند. مثلاً از طرز تفويض كردن اختيار بي اطلاعند و يا راه برخورد همدلانه با ديگران وتوجه به نقطه نظرهاي آنان را نمي دانند، نمي توانند از همكوشي با ديگران استفاده كنند و يا به اهميت روش «برنده-برنده» واقف نيستند.اما روي هم رفته نداشتن مهارت لازم و كافي مسئله مزمني است زيرا مي توان به كمك آموزش اين نقضيه را برطرف نمود.
مسئله شماره 6-اعتماد كم:كاركنان از اعتماد و اطمينان اندك برخوردارند.به همين جهت ارتباط مناسب برقرار نمي شود و كاركنان نمي توانند به اتفاق و به طور گروهي با هم كار كنند و مسائل را از ميان بردارند.
اعتماد و اطمينان كيفيت رابطه ميان كاركنان را مشخص مي كند. و به طور مفهومي همان ماجراي مرغ و تخم مرغ است. اگر بدون حل و فصل مسائل مزمن موجود در سازمان بخواهيد بر ميزان اعتماد ميان كاركنان بيفزاييد، در اصل بر وخامت شرايط ميافزاييد.
اعتماد كم به كيفيت روابط ومناسبات موجود در سازمان لطمه مي زند. در فرهنگهاي سازماني با اعتماد اندك مديران اغلب بايد بر سر عملكرد با كاركنان به توافق برسند، شرح شغل آنها را مشخص نمايند و اساسنامة شركت را با آنها در ميان بگذارند، اساسنامه اي كه آنقدرها خريدار ندارد.
فرمت فایل : Word ( قابل ویرایش )
تعداد صفحات : 39